اولین روز مهر سال 1398 با حضور دانش آموزان در مدرسه عطرو بوی شادی را در مدرسه پراکند.
شروع برنامه با تلاوت قرآن توسط خانم نصر اصفهانی، دانش آموز پایه نهم و پخش سرود جمهوری اسلامی ایران بود. در ادامه سرکار خانم فهری، معاون پرورشی مدرسه، تبریک آغاز سال تحصیلی را با قرائت متن دلنوشته خود همراه نمودند و از دانشآموزان درخواست کردند که این روز غیر تکراری و تکرارنشدنی را با هم لمس و تجربه نمایند.
سرکار خانم ساسانی، مدیریت محترم مدرسه، ضمن آرزوی سالی خوش همراه با موفقیت تاکید نمودند خاطرات ماندگار این دوران، با مشارکت و همراهی دانش آموزان شکل خواهد گرفت.
در بخش بعدی برنامه ، متن زیبایی که جهت عرض ادب به سید وسالار شهیدان آماده شده بود توسط خانم صفاری دانش آموز پایه هشتم قرائت شد و با اهدای سلام به امام عصر ارواحنا له الفداء ادامه یافت .
گرفتن عکس یادگاری دسته جمعی و عبور از زیر قرآن برای حضور در کلاس ، آخرین بخش برنامه های اولین روز مهر بود.
متن خیر مقدم (به قلم سرکار خانم فهری)
بازهم روزهای تقویم ورق خوردند و به اول مهر رسیدیم. باز هم برگ های زرد ریزان از درختان، شلوغی و همهمه های صبح برای رسیدن به مدرسه، باز هم کیف و کتاب درس و مشق... و بازهم و بازهم ... اما من فکر می کنم این اشتباه است که بگوییم «باز» ماه مهر رسیده است. درست است که زمین گرد است و به نظر می آید به دور خودش می چرخد و در این گردش روزها و ماه ها تکرار می شوند، اما حقیقت آن است که زمین در جای خود نمی ماند و به سویی در حال حرکت است، و ما را هم با خودش می برد!
هرگز یک مهر سال 1398 و این لحظه و این ثانیه تکرار نخواهد شد، و «تکراری» هم نخواهد شد. هرگز دوباره این جمع، این لحظه را در کنار هم تجربه نخواهد کرد.
این تجربه منحصر به فرد، این لحظات نفس کشیدن با هم، این لطف و صفای با هم بودن و با هم قد کشیدن و رشد کردن تکرار نخواهد شد. بیایید با هم به تمامی تجربهاش کنیم، لمسش کنیم و به بهترین شکل ممکن این فرصت را دریابیم؛ که امیر کلام، مولای متقیان علی (علیه السلام) میفرماید: فرصت ها را دریاب که مانند ابر می گذرد.
از این امروز که شروعی دوباره است، برای با هم بودن، یکبار دیگر قصد میکنیم که با هم و در مسیر رشد هم یار و یاور هم باشیم و لحظات را که به سرعت می آیند و سراسیمه می روند، با رفتار و اعمال زیبای خود ماندگار کنیم.
متن مناسبتی مراسم (با موضوع ماه محرم)
آن مرد آمد؛
آن مرد در بیابانی خشک و بی آب و علف آمد؛
آن مرد آمد اما آب نیاورد ؛
آن مرد ... آن مرد تنها و بی یاور ماند...
چند سالی است که مشق اول مهرمان همین شده، از کوچک تا بزرگمان سیاه بر تن می کنیم و از عاشورا و عاشوراییان می گوییم و میشنویم و اشک میریزیم.
آنها که خادمی این آستان و مکتب را برای خود شرف و افتخار میدانند، عزم برپایی مجالس حسینی و پذیرایی از میهمانانش میکنند و آنچه در توان دارند خرج محرم می کنند و رزق یک سالهشان را برمیدارند کوچه و خیابانمان سراسر شور می شود و نواهای حزنانگیز روضه و شورانگیز دستههای عزاداری وجودمان را لبریز از احساس می کند؛ سیاهی محرم می آید تا دل هایمان را سپید کند، اشک جاری می شود تا کدورت و تاریکیهای وجودمان را شست و شو دهد. محرم میآید تا مهلتی باشد برای آنکه از دل شور، شعور متولد شود. می آید تا بر پرده کربلا عشق را تماشا کنیم و عاشقانه سر به راه معبود شویم...اما ... بارها و بارها به خود می نگرم ... اینک در این لحظه محرم با وجود من چه کرده است یا بهتر است بگوییم آیا محرم را، عاشورا را، خون خدا را دریافتم؟
برای مشاهده تصاویر اینجا کلیک نموده یا به گالری مراجعه فرمایید.