موسسه فرهنگی طلوع

متوسطه دوره اول

جاسوس اتفاقی: لندن، جنگ جهانی دوم

  • نام ناشر: پرتقال
  • نام نویسنده: دبورا هاپکینسون - مترجم: سینا یوسفی

یک رمان طولانی برای نوجوانان بالای چهارده سال است که عنوان بسیار هیجان‌انگیزی دارد. ممکن است نوجوانان با شنیدن نام آن تخیلشان به کار بیفتد و در ذهنشان شروع به ساخت داستانی در همین زمینه کنند. در این کتاب، قرار نبوده است برتی جاسوس باشد، قرار گذاشته بودند که او فقط شجاعت به خرج دهد. اما شجاعت و البته کنجکاوی او کار دستش می‌دهد و موجب می‌شود که معماها دانه دانه به سراغش بیایند. معماهایی که در قلب شهر لندن اتفاق می‌افتند و ممکن است بتوانند سرنوشت جنگ جهانی دوم را تغییر دهند. برتی فرصت زیادی ندارد و باید سریع‌تر راز این معما را بر ملا کند. او باید دیگران را تعقیب کند و زیر نظر بگیرد. در ضمن، باید پرده از راز نوشته های دفتر قرمز هم بردارد.

درباره نویسنده:دبورا هایپکینسون نویسنده امریکایی است که این کتاب را به رشته تحریر در آورده است. انتخاب اول او نوشتن کتاب‌هایی با داستان‌های تاریخی یا غیرداستانی و تصویری است.

سینا یوسفی نیز مترجم این رمان نوجوانان است. این مترجم داستان‌های بلند دیگری را نیز برای نوجوان ایرانی ترجمه کرده است.

بخشی از کتاب جاسوس اتفاقی: لندن، جنگ جهانی دوم

آن شب اصلاً قصد نداشتم جاسوس بشوم. فقط می خواستم شجاع باشم، کارم را درست انجام بدهم و برای خودم دردسر درست نکنم؛ اما اوضاع خوب پیش نرفت.

در حالی که تند تند رکاب می زدم، بلند گفتم: «محکم بشین!» اوج و فرود وحشتناک صدای آژیر خطر بمباران هوایی، لرزه به تنم می انداخت. رو کوچولو هم با شنیدن صدا از خود بی خود شده بود؛ انگار گرگی غول پیکر او را فرا می خواند به گله ملحق شود. در حالی که گوش هایش مثل دو پرچم در دو طرف سرش تکان می خوردند، پوزه کوچک و سیاهش را به طرف آسمانی بلند کرد که منورها جای جایش را روشن می کردند و زوزه کشان با صدای آژیر همنوا شد.

ضربان قلبم شدت گرفته بود، اما نه به خاطر سریع رکاب زدن. آن شب، شب محک خوردن من بود. باید بهشان ثابت می کردم که می توانند روی من حساب کنند. می خواستم یک بار هم که شده، کاری را درست انجام بدهم؛ اما داشتم قوانین پیغام رسان های حمله های هوایی را زیر پا می گذاشتم. بعدها فهمیدم که اصلاً به قوانین جاسوس ها عمل نمی کردم.

البته حالا دیگر حرفه ای شده ام.

قانون شماره یک: همیشه سعی کن هم رنگ جماعت بشی.

وقتی صدای آژیرها بلند شده بود کلاه آهنی ام را پیدا نکرده بودم، همان کلاه مخصوص نیروهای مردمی که جلویش حرف پ اول کلمه پیغام رسان به چشم می خورد. برای همین قابلمه رویی کهنه ای را برداشتم و روی موهای قرمز و پریشانم گذاشتم

قانون شماره دو: از حمل اشیایی که جلب توجه می کنند، پرهیز کن.